طولانی شد این نبودن؟ نمیدونم، زمان عجیب برام بی معنیه.انگار هزار سال از دیروز گذشته. انگار همین دیروز بود عید نودویک. انقدر عجیب درگیر و بیخیال زمان شدم که نمیدونم چه خبره. با صفر دنبال کننده اینجا دنبال چی میگردم؟ فرار از ننوشتن؟شاید. 

ساختن اینجا فقط یه بهونه بود. یه دلیل داشت ولی دیگه نداره. دلم برا نوشتن تنگ شد و یادم اومد که یه همچین کنجی هنوز دارم که مدتهاست یادم نیست نشونه ای از زنده بودنم توش به جا گذاشته باشم. 

با اینکه کسی نیست و بود و نبودم تفاوتی نداره، ولی حداقل خودم از بودن خودم مطمئن میشم.

هرروز مثل دیروز، امروز خوشحآلتر از دیروز. 

معیار خوشحالی چیه؟ بلندی صدای خنده یا تعداد خنده ها؟ واحد شمارش خوشحالی چیه؟ سانتی متر لبخند؟ شاید.

ولی با شمردنش خودتو گول نزن. هروقت بچه ی فسقلی قلبت خوشحال بود و بالا پایین میپرید، هروقت هرروز بیدار شدنت یه دلیل پیدا کرد، اسم خودتو خوشحال نه، ولی حداقلش میتونی بزاری خوب=]

از همون خوبم هایی که هرروز صدهزاربار حواله میکنی سمت این و اون.

امروز خوبم. 

بعد از مدتها 

به جای دفتر جیگر نارنجیم

امروزم واسم چی بوده تاحالا؟

آبی آسمونی که خیلی ملایم طور ابریه و ته مایه ی خاکستری داره

آسمون دل که نمیشه همیشه بهاری بمونه، ولی امید ته قلبت همیشه میتونه به بهاری باشه که توو راهه.مگه نه؟​​​​​​